my little home



پاییز رنگی تون بخیر 

دوباره از سر عادت برگشتم وبلاگ .هر چی توی این اپ ها میچرخی اما دلت هنوزگیر کرده پشت سیستمت ٬بشینی برای دوستایی که تابحال ندیدی

شون از روزمرگی ها و خاطرات و چیزای دیگه بگی .

توی فکرت یه عده آدم باشی که حس کنی بخاطر اونام که شده رمز وبتو فراموش نکنی 

هر جایی هم که پست بذاری به اندازه پست های وبت بهت نچسبه .

کامنت هاو لایک هایی که میگیری برات دلچسب تر از کامنت های اینستات باشه .

فالوور های وبت برات ملموس تر باشن تا فالوور های پشت فیلتر و ادیت اینستات 

و اینجا خود واقعی ات رو بنویسی 

هموون وقتایی که در حد مرگ سوتی میدی ٬ناراحتی و به چیزی اعتراض داری 

حتی وقتی کل نت کشور میره رو هوا و هیچ اپی در دسترس نیست اما وبت باز میشه 

حتی وقتایی که میگردی و منتظر میشی که عکس دلخواهت لود شه و تو پستت بذاری 

ومن و همه ی شماهایی که وب مینویسید میدونیم که اینجا پناهگاه و خونمونه بدون ادیت و فیلتر ونقاب های رنگی

 

خوشحالم که دوباره آلونکی ساختم که بهونه نوشتنم بشه :)

 

heart

 

زندگی به کامتون :)

 

 


همونطوری که تند تند جواب سوالا رو چک میکنم , اهنگ bad liar  رو همخونی میکنم و لیوان نسکافه مو میکشم سمت خودم و متوجه میشم سرد شده اما بی توجه بهش سر میکشم تلخی که ته گلوم جمع میشه رو دوست دارم , همزمان که دارم لعنت میفرستم به خودم بخاطر بی دقتی هام تو حل تست, فکرم میره سمت اینکه چند وقته نیاز دارم با روانشناسم حرف بزنم , راجب تصمیماتی که گرفتم و کارایی که قراره انجام بدم ونگاهی میندازم به لیست رو به روم تقریبا نصفش خط خورده .

چون دارم روی قسمت های مهم نکته ها هایلایت میکشم با دست چپم خودکار رو ورمیدارم و زیر لیستم اضافه میکنم :صحبت با روانشناس

البته انقدر کجکی و ناخوانا نوشته میشه که باید بعدا کلی انرژی صرف رمز گشاییش کنم چون دست چپ نیستم !!!

دوباره مشغول هایلایت کشیدن و مرور نکته ها میشم که دریهو باز میشه و دستم رو میکشم عقب و نتیجه اش میشه یه جزوه ای که عمودی هایلایت شد نه افقی وته مونده نسکافه ای که پاشیده وسط صفحهچشم غره ام نصیب برادرم میشه که هنوز عادت نداره وقتی میخواد بیاد تو اتاق در بزنه .میبینه اعصابم خورده پس در میره و عملا نمی فهمم چیکارم داشته

5 دقیقه میگذره اما بازم اعصابم سر جاش نمیاد .به جزوم نگاه میکنم دلم میخاد سرمو بکوبم به میز

اهنگ هامو بالا پایین میکنم میرسم به یکی ازآهنگایcardi B و به این فکر میکنم که میتونه اعصابمو اروم کنه یا نه .

اهنگو که پخش  میکنم مودم عوض میشه لبخند میزنم به خودم و به این فکر میکنم که روانشناسم بهم گفته بود که هوش موسیقیایی بالایی دارم و از بین 8 تا هوشم بولد تر و قوی تره

با خودم میگم نهایتا آقای میم با دیدن جزوه ام یکی از اون نگاهاش بهم میندازه و سعی میکنه سطح شگی و بی سلیقگی منو بسنجه و سری برام ت بده .

اما من به جای فکر کردن به ری اکشن آقای میم,  با ضربه زدن به لبه میز و ت دادن پاهام ریتم آهنگو حفظ میکنم

I believe in music power پ ن :

پ ن 2 :دیگه مغزم نمیکشید بگردم دنبال تاپیک مناسب به بزرگی خودتون ببخشید heart

پ ن 3 :روزتون بخیر heart

پ ن 4 :bad liar رو گذاشتم اگه میل دارید بشنویدش :)

 


 


دوستان و آشنایان و فامیل های گرامی .

خیلی ممنون از اینکه در پروسه و روند کنکور بنده از اول تیر ماه سال جاری شروع کردید به پیگیری بقول یکی ازاین خوانندگان نه چندان فان کشور :

واسه همه زنگ زدنات مرسی .واسه همه پیگیریات مرسی واسه همه سوال پیچات مرسی و خلاصه که  مرسی .

مرسی که اول تیر ماه زنگ زدین و گفتین :

-سلام خبر داری کنکور 14 تیره ؟

اون موقع بود که دو تا آرامبخش انداختم بالا و گفتم :نه .جدی کنکور 14 روز دیگس خب اخه لعنتیا من اگه شما رو نداشتم چیکار میکردم

مرسی که روز کنکور هزاران پیام فان و کلیپ خنده دار از بچه هایی که کنکور رو گند میزنن فرستادین و گفتین :اسنپ از همه رشته ها نیرو میگیره

مرسی که بعد کنکور تا اعلام نتایج همه میپرسیدن پاسخ کلیدی رو دیدی .چقدر سوالا رو زدی وهزارتا نتیجه کارشناسی دیگه

مرسی که وقتی نتایج اومد .پشت هم زنگ زدید و گفتید :رتبت چند شد ؟مجاز شدی ؟قبول شدی ؟درصد هات چقدر بود ؟تراز زیر گروهات چنده ؟

مرسی که وقتی مامان به همتون اعلام کرد که من امسال انتخاب رشته نمیکنم و قصد دارم پشت کنکور بمونم .بازم روز انتخاب رشته زنگ زدید و گفتید :

چه رشته هایی رو زدی ؟کدوم شهرا ؟

مرسی که تو مهمونی عزاداری محرممون نوبتی منو بازخواست کردید که چرا انتخاب رشته نکردم (هولی شت ! ردیفی کنار هم نشسته بودن و گوش میدادن اما وقتی جواب یکی رو میدادم اون یکی همون سوالا رو ازم می پرسید .عاشقتونم یعنیااا)

مرسی که جوابای انتخاب رشته اومد بازم به من زنگ زدید و گفتید :بقیه کجا قبول شدن .

خب به من چه !!!

مرسی که هر جا منو میبینید می پرسید :شروع کردی ؟داری میخونی ؟ برنامه داری ؟میدونی دختر /پسر خانم فلانی اون سال پزشکی فلان شهرو آورد ؟ تحت نظر فلان مشاور بود و روزی فلان ساعت درس میخوند .

مرسی که بهتون توضیح دادم که بله از شهریور شروع کردم و برنامه و مشاورم دارم و دارم میخونم بازم هر سری زنگ میزنید و از اطلاعاتتون در اختیارم میذارید .

واقعا مرسی که هنوز خسته نشدید اما من نگران پول شارژ گوشیاتونم که بخاطر من مصرف میشه .

من دیگه نسبت به این قضیه سِر شدم و دست برداشتم اما شما نه واقعا که خیلی مقاومید کاش توی مسائل مهم تری انقدر دقیق و سر ساعت باشید باور کنید من ایندم برام خیلی مهمه و اهمیت داره حتی خیلی بیشتر از شماها و تعجبم از اینه که خانوادم کاری باهام نداشت از همون اول و همه چیو به اختیار خودم گذاشت اما شماها همچنان میخواید دخالت کنید .من اگه پشت کنکور موندم به این دلیل نیست خنگم یا خیلی کنکورمو خراب کردم من برای این پشت کنکور موندم که نخواستم مثل خیلی های دیگه یه لیسانس بگیرم و بعد بشم بیکار .من نخواستم که تویه رشته کم درآمد تو یه شهر کوچیک که هیچ فرصت شغلی درست و حسابی نداره درس بخونم والا الان دانشگاه میرفتم

پ ن :این دغدغه خیلی از کنکور اولی هایی مثل منه .من تازه وقتی کنکور دادم فهمیدم چجوری باید درس خوند براش .تازه اشم امسال علاوه بر کنکور نهایی بود که فضاش خیلی از کنکور دوره

پ ن 2 :پست صرفا جهت تخلیه حرفاییه که مخمو خورده

پ ن 3:یه آهنگ اروم و جذاب گوش بدیم .بشوره ببره

 

 


هوای سرد و دلبر پاییز بالاخره مقاومت رو ازم گرفت و من تسلیمانه رفتم سراغش .توی خیابون های زرد و قهوه ایش قدم زدم و سرمای پر رطوبت این روزهای شمالو به ریه کشیدم .و به آینده فکر کردم .به روزهایی که از سر مشغله و دغدغه زیاد شاید حتی نفهمم کی روزها شروع و کی تموم میشه .به پروژه های بزرگ توی ذهنم پر و بال دادم و اگر میشد خودم باهاشون پرواز میکردم .و حتی به روزی که کتابم چاپ میشه لبخند زدم .تصمیم داشتم با پولی که این چند ماه کنار گذاشتم یه سری از کتابهایی که نیاز داشتم رو بخرم .همونجور که داشتم قدم ن میرفتم شهرکتاب .از جلوی مغازه شکلات فروشی که رد میشدم با احتساب اینکه یکمی پول برام میمونه رفتم داخل مغازه و از عطر شکلات و قهوه و وانیل مست شدم .به فروشنده که کم و بیش میشناسمش لبخند زدم .چند ساله ازش شکلات میخرم .بعد از ده دقیقه با چهارتا بسته شکلات تلخ میام بیرون وبا خودم میگم یه بسته اشو ببرم برای برادرم .سهم اونو جدا میذارم تو کیفم چون به من اعتباری نیست تا نرسیده به خونه همه رو ببلعم .نرسیده به میدون .کنار گیشه بلیت سینما .یه زن دست فروش هست که تا بحال ندیدمش .قبلنا یه اقایی اونجا بساط میکردجلوتر رفتم بساطش آشنا بود از همون گل سرا و گیره و کیف پول های نمدی که اون آقا میاورد .زن فروشنده نصف صورتشو پوشونده بود .دو تا بچه لاغروریز هم کنارش نشسته بودند.پسره شبیه همون مرد دست فروش بود با همون چشما وقیافه دخترک با صورت قرمز شده از سرما چسبیده بود به بازوی زن و موهای فر مشکیش از روسریش ریخته بود بیرون .بهش لبخندی زدم و گفتم :چه موهای قشنگی داری

ممنونی گفت و بعد رو به زن گفتم :اون اقایی که میومد کجاست ؟

اشک توی چشاش جمع شد.یه لحظه از سوالم پشیمون شدم اما زن گفت :شیش ماهه که فوت شده .

بچه ها نگاهشون ناراحت شد .زن اشک هاش ریخت و من اونقدر مبهوت بودم که فقط گفتم :متاسفم .تسلیت میگم .

از جلوی  سینما .میدون و حتی شهر کتاب رد شدم .منکه دو سه ماه صبر کردم دوماه دیگه ام روش .

سهم شکلات برادرم رو بهش دادم .گفت خودت خوردی ؟سری ت دادم و رفتم تو اتاقم .کتابمو ور داشتم .چهره خندون بچه ها اومد جلوی چشمم وقتی شکلاتا رو دادم بهشون .برق نگاه زن رو دیدم وقتی گفتم :گل سرا و گیره هاتو میخرم به شرطی که با پولش برای خودت و بچه ها یه لباس گرم بخری با اینکه پول خیلی زیادی نیست

کتاب رو گذاشتم رو میز و نایلون گیره سر های نمدی و رنگی رو برداشتم و با خودم گفتم :حالا با اینهمه گیره چیکار کنم .

و بعد نایلون رو گذاشتم تو کمد و رفتم سراغ لبتاپم.طبق روال یه ایمیل از پریسا داشتم که همیشه ته ایمیلاش برام یه متن انگیزشی میفرسته .نوشته بود :

تصمیم بگیر و تلاش کن که امروز بهترین و مفیدترین روز زندگیت باشه .

 

پ ن 1:که واقعا بهترین روزی بود که تو پاییز98 میتونستم داشته باشمش .

پ ن 2 : آذر خرم ته یکی از ویدئو هاش نوشته بود :گاهی از دست فروش خرید کنیم حتی اگه لازم نداریم چون اون همون نیازمندیه که آبرومنده وگدایی نمیکنه .

پ ن 3 :نوشتن این پست از نظر بعضی دوستان شاید درست نباشه .اما ما وقتی بنویسیم میتونیم فرهنگ کمک به افرادی که برای پولی که میگیرن زحمت میکشن رو اشاعه بدیم و کاش با این ادما مهربونتر باشیم .(و همینطور مامورای عزیز شهرداری و سد معبر لطفا بهتر و مهربون تر برخورد کنین )

 

 

پاییز 98-همچنان شمال :)


من نمی فهمم چرا این لبتاپ لعنتی دقیقا مواقعی که لازمش دارم طی یه عمل کاملا غیر منتظره به فنا میره

چرا من نباید یه تانگ درام داشته باشم که الان تو این هوای ابری و جذاب پاییزی برم وسط برگای توی حیاط بشینم و تانگ درام بزنم :/{من به نه نت ساده اشم راضیم :/) (حالا اونم نشد من به ساز دهنی ام راضی ام :/)

چرا باید کل این روزام صبحا از گلو درد بلند شم و شبا با درد زیاد چشمام خوابم ببره .

چرا چند روزه نمیتونم حتی یه خط شعر بنویسم .

چرا چند روزه بیخودی حالم گرفتس و با هیچی خوب نمیشه .فکر کنم قراره بمیرم :دی 

 

پ ن :میتونید پیشنهاد بدید برم پیش روانشناس 

پ ن 2 :نچرال رو بشنویم (حال ندارم کیبورد رو انگلیسی کنم :/)از ایمجن دراگن :)ـ اونایی که سبک پاپ -راک گوش نمیدن .گوش نکنن که بعد به من غر بزنن تنکس :)

 

 


 


سلام کیدچه ،حالت چطوره ؟

از آخرین باری که دیدمت چند ماهی میگذره ،اگر بخاطر این کرونای لعنتی نبود حاضر بودم دوساعت راه رو بیام و انقدر سفت به آغوشت بکشم که صدای استخوون هاتو بشنوی :)))نمیدونم از آخرین باری که پول هامون رو روی هم گذاشتیم و رفتیم آیس پک خریدیم چقدر میگذره اما حقیقتا دلم برای اون روزا تنگ شده ،دلم برای همه روز های قبل قرنطینه تنگ شده حتی بدترینشون ،برای اینکه فارغ از همه چی دستمو بندازم دور گردنت وبرات از سوتی هام تعریف کنم .

حتی دلم میخواد بازم بریم پیاده روی حتی اگه تو زنگ خونه ها رو بزنی و دستمو بکشی تا فرار کنیم ،حتی اگه بدون برنامه قبلی بریم خونه تون و مجبور شیم نهار درست کنیم و همه ظرفای نهارم مامانت بندازه گردنمون .من عکس کراش جدیدمو که توی فلان فیلم بازی کرده رو بهت نشون بدم و بشینیم راجب اینکه من چند تا کراش داشتم حرف بزنیم ،باهم آهنگ گوش بدیم وویدئو بگیریم و اعتراف کنیم که اسنپ چت معجزه زیباییه :)))بعد بشینیم ویدئو هامونو ادیت بزنیم برای کانال یوتیوبی که هنوز که هنوزه نساختیمش چون خوب برای ویندوز پیدا نکردیم ،بهت ویدئو هایی که دوست دارمو نشون بدم ،تو آینه قدی سلفی بگیریم و به خز بودنمون بخندیم

اینو بدون که این رفیقت همیشه به داشتن تو افتخار کرده :)))بمونی برام :)))دوست دارم ❤❤

به وقت 22 اسفند 98 

 

 

پ ن :برای خودشم فرستادم :)))

پ ن 2 :ممنون از 

آقاگل  و

آقا علیرضا  برای دعوتتون :)))

پ ن 3:از

کالیستو جانم  و

آرام عزیزم  هم دعوت میکنم که بنویسن :))

پ ن 4 :یکی از آهنگای مورد علاقه کیدچه ❤️(بعدا به پست اضافه شد به دلیل لج کردن بیان باکس با من ) 

دریافت

​​​​​

 

 


آذر قشنگ و دلبر هم داره رخت میبنده که بره .

رفتنش شبیه مهمونی های خداحافظی میمونه .برای خیلی ها دلگیر و خیلی های دیگه خوشاینده .

از اونجایی که خودم عاشق پاییز و زمستونم دلم نمیخواد به سرعت بگذره

فلسفه این یک دقیقه بیشتر اصلا پیچیده نیست این ماییم که از معما خوشمون میاد .

ساعت های دیگه عمرمون مثل برق و باد میگذره و برای خیلی هامون اهمیت چندانی نداره .رد شدن ساعتای زندگی مون مثل عدد انداختن روی کنتور میمونه همونقدر سریع وپر هزینه

اما توی آخرین شب آذر و اون یه دقیقه بیشتر .عشق و محبتمون رو تقسیم میکنیم برای هم حافظ میخونیم و از لابه لای مشتامون برا هم تخمه رد و بدل میکنیم

بهم دیگه لبخند میزنیم و جک تعریف میکنیم .

به شیرین کاری بچه ها میخندیم وقاشق قاشق انار دون شده وارد دهنمون میکنیم و مسابقه میزاریم که کی زودتر کاسه انارشو خالی میکنه .

تفسیر هامون از شعرای حافظ رو برا هم میگیم و بحث میشه سر اینکه کی بهتر شعرا رو میفهمه .

اما روز بعدش .

هر کی میره سراغ کار خودش و خاطرات شب گذشته و عکسای دسته جمعیش میرن یه گوشه ی پی سی یا موبایلت .و شاید تا یلدای سال بعد هم دیگه اینطور جمع نشیم که ببینیم کی بهتر از همه شعر میخونه یا کی بالاخره برنده المپیاد بازی های ساده و شادمون میشه

یلدا بهونه اس

بهونه برای عشق ورزیدن

بهونه برای کنار هم قرار گرفتن

بهونه برای حرف زدن

بهونه برای خندیدن

و این یک دقیقه اضافه

با ما چیکار میکنه ..

 

پ ن : امیدوارم یلدای امسال کنار عزیزاتون باشید و بهتون خوش بگذره .

 

از سری عکسایی که خودم گرفتم :)


یعنیا همونقدری که من به در اومدن دندون های عقلم اهمیت نمیدم بابام به مسئله door close و اینا اهمیت نمیده -ــــ-

 

-هر بار هم که میگم پدرجان داری میری بیرون از اتاق درو ببند بازم نمیبنده و من مجبورم (اگر مثلثی حساب کنیم :)حول و حوش 5-6 متر رو طی کنم بیام درو ببندم که بعد 10-15 دقیقه دوباره بیاد بازش کنه :////

 

انصافه آخه =/ 

(درسته کولرو خاموش نمیکنه اما باید درو بست دیگه :/)


دلم میخواهد الان دانشجوی سال آخر رشته دلخواهم میبودم و درحالیکه خسته و بی رمغ به خانه آمده بودم .کیف چرم مشکی ام را به طرفی پرتاب میکردم ووقتی که داشتم با احتیاط ساعت مچی ام را روی کنسول آینه میگذاشتم برای خودم نقل قول های فالاچی را مرور میکردم یا حتی شاملو یا سیمین بهبهانی مورد علاقه ام را و بعد از گذاشتن عینکم کنار ساعتم و درآوردن پالتو ام .دستگاه پخش را روشن میکردم ؛با آهنگ fly me to the moon از فرانک همخوانی میکردم و در همان حالیکه یکدستی سعی میکردم موهای مواجم را بند کش و گیره خلاص کنم با دست آزادم دکمه کتری برقی را میزدم و بعدهم در تراس را باز میکردم تا هوای نمدار و مرده خانه جایش را به هوای سرد ودلچسب اوایل زمستان میداد .آخ امان از این زمستان دلبر .احتمالا در این بین لابه لای صدای فرانک و نقل قول های ذهنی ام پیام های صوتی تلفن را چک میکردم و طبق معمول خانواده ی جانم برایم پیغامی گذاشته اند .جوابشان را میدهم .همان موقع کتری جوش می آید و المنتش خاموش میشود .همان موقع که کتری را برمیدارم و میخواهم توی ماگ سفید حاوی پودر نسکافه ام بریزم صدای زنگ در بلند شود .نمیدانم پشت در کیست ؛شاید آن زن همسایه پر حرف است که اماده است تا یک گوش شنوا پیدا کند یا حتی آن دخترک تنهای طبقه پایینی که شبیه ادمهای افسرده رفتار میکند یا حتی احتمال اینکه صاحبخانه برای پول شارژ آمده باشد هم هست .بعد از سر وکله زدن با فرد پشت در می آمدم سراغ نسکافه ام و با بیسکوئیت کنارش از خجالت شکم گرسنه ام در می آمدم و اگر خواب یا چیز دیگری مثل فیلم هایی که ندیدمشان وسوسه ام نکند ؛می نشینم پای کتابم و تنها صدایی که بگوشم میرسد صدای آرامشبخشِ دهه 70 میلادی فرانک و تق تق دکمه های کیبوردسیستمم بود ؛

بعد از یکی دوساعت بارش فکری و تایپ بی وقفه خودم را از تمام صداهای زندگی ام محروم میکردم و اجازه میدادم که خوا ب من رو کاملا در بربگیره

 

پ ن : تصور من از دنیای آیندم:) 


کوچولو ؛زندگی یعنی خستگی !

زندگی یعنی جنگی که هرروز تکرار میشود 

و در ازای شادی اش که ؛

مکث های کوتاهی بیش نیست .

باید بهای گزافی پرداخت !!!

 

#نامه ای به کودکی که هرگز زاده نشد 

نوشته اوریانا فالاچی

 

 

into the night 
دریافت

 


اونقدر حالم خرابه که هیچی نمیتونه بهترش کنه

167 انسان بدون اینکه فکرشو بکنن سوختن و پرت شدن و مردن .

حتی نفس کشیدنم سخته

50-60 نفر توی کرمان از دست رفتن بخاطر نقص فنی تجهیزات .

کل این کشور تو غم فرو رفته .

این هفته توی دی ماه همیشه دومینوی مرگ میمونه .همیشه .

مگه حتما باید قلب ادم از کار وایسته تا ادم بمیره .دیدن مرگ اینهمه ادم از خود مردن بدتره


در حالیکه اخبارو میخوند هینی کشید و گفت :وای جنگ نشه 

بهش دلداری دادم نه نترس اتفاقی نمی افته 

صبح زود اومد زد تو سرم و گفت :دیدی چرت گفتی.پایگاه امریکایی ها رو زدن منکه گفتم جنگ میشه 

و بعد زد زیر گریه.

نمیدونم چی میشه اما امیدوارم به ضرر کشورمون نباشه . 

 


تعریفش را از خیلی ها شنیده بودم که او مغز متفکر و درجه یک و فلان و بهمان .

از منشی پر افاده اش یک نوبت گرفتم وبا مدل جواب دادنش احساس کردم میگوید سه ماه دیگه بیا اما گفت :فردا صبح اینجا باش 

راستش را بخواهید از زور استرس شیش دست لباس عوض کردم و دست آخر با همان پانچ  و شال و شلوار مشکی رفتم نگاهی به خودم انداختم و گفتم :الان بری میگه تو افسرده ای 

اما نهایتا با همان ها رفتم ،نیم ساعتی معطل شدم ووقتی وارد اتاقش شدم متوجه شدم محیط بی نهایت استرس زایی دارد ،طبق معمول استرس که میگیرم رنگم دستانم به کبودی میزند و چانه ام می لرزد  اما چیزی متوجه نشد یا شاید هم شد و چیزی نگفت .

سر و وضعش به عنوان یک روانشناس قابل و مطرح اصلا درست نبود؛زنجیر طلایی و درشت دور گردنش با پوست برنزه اش در تضاد معنا داری بود و ژیله ارتشی تنش حس خوبی نداشت احساس میکردم که اصلا روانشناس خوبی نیست 

دهن باز کردم تا بگویم مشکلم چیست که گفت :کلاس چندمی ؟

 از سوالش به عنوان سوال اول جا خوردم و گفتم توی فرم یادداشت کردم

ابرویی بالا انداخت و مشغول خواندن فرم شد و شروع کرد به توضیح حرفهای روانشناس قبلی و یک سری از اینجور صحبتها و ارائه یک سری تمرینات وحرفهایی که هیچ سنخیتی با مشکل من نداشت و صرفا بی شخصیت بودن خودش را میرساند و دیگر هیچ .

 بالاخره وقت 45 دقیقه ای تمام شد جوری که هر دقیقه اش مثل یک سال کش پیدا کرده بود و به من گفت وقت جلسه بعد را با منشیش هماهنگ کنم 

از اتاق بیرون آمدم  و یکراست رفتم خانه و اولین کاری که کردم پاره کردن برگه توضیحاتش بود و بعد با روانشناس قبلیم تماس گرفتم و از او خواستم برایم نوبتی بگذارد .

حداقل او می داند که چطور لباس بپوشد و حرف بزند تا مراجعه کننده اش احساس امنیت کند 

 

پ ن :لطفا ادم هایی که جذابیت ظاهری دارند ولی در باطن هیچی ندارند رو بزرگ و عزیز نکنیم چون باعث ضربه زدن به ادمایی میشیم که اطلاعات کافی ندارند 

 

پ ن 2 :متناسب با عرف شغلی مون و شخصیت اجتماعی شغلمون در محل کارمون حضور داشته باشیم 

 


خب به سلامتی طلسم عدم بیماری شکست و بعد از 4 سال سرما خوردم که بیشتر فکر کنم انفولانزا یا چیزی شبیهش باشه :///

انگار تو سرم سیمان ریختن و بعدم با چماق افتادن به جونم و تا میخوردم کتکم زدن و بعدم ولم کردن زیر بارون :///دقیقا توصیف حال الانمه سردرد و سرگیجه های سنگین و بدن درد شدید و گلوی متورم -ـــ-

و فردا ازمایش ://

درحالیکه داشتم از افتخاراتم توی عدم سرماخوردگی توی این چند ساله میگفتم (با همون صدای جذاب خروسیم که حاصل همین سرما خوردگی نفرین شدس )پرستار مهربون به نشانه اعتراض در یک حرکت آرتیستی یک آمپول گنده مهمانم کرد که از زور درد مجبور شدم زیپ دهن رو بکشم و با خودم بگم:

لعنت به دهنی که بی موقع باز میشه 

بعدم طی یک حرکت آرتیستی دیگه پرستاره گفت برو بیرون که نفر بعدی بیاد و عملا منو با کفشای نپوشیدم پرت کرد بیرون :/

منهم لنگ لنگان و کفش بدست از این بخش دوست داشتنی خارج شدم :)

 

پ ن :بیمارستانا به حدی شلوغه که جای ایستادن هم نیست :///

 


+برای چی کشتیش ؟

ـ چون نسبت به همه چیز بی تفاوت بود آقای قاضی ؛حتی مرگ .

 

(اگر من آخرش به جرم کشتن نون.صاد !! دستگیر شدم شما از امروز دلیلش رو میدونستید ://)

 

 

پ ن :ممنون بابت احوالپرسی هاتون حالم خیلی بهتره :))

پ ن 2:بابا بیاین یکم ادم مسئولیت پذیرتری بشیم واقعا انقدر بی تفاوت و خنثی بودن فقط به ضرر خودمون تموم میشه :///

پ ن 3:اگر دیوونه خونه ای سراغ دارین که تعرفه بستریش ارزونه منو خبر کنید برم خودمو از دست اینا بستری کنم :////

پ ن 4:dark side رو گوش بدیم :)

 


در میانه ترین روز زمستان چند سال پیش بود که من با آن دستان کوچک و شکننده ام این دنیای دمدمی مزاج را به آغوش کشیدم ؛با تمام خوشی ها و تلخی هایش ،با تمام رسیدن ها و نرسیدن هایش ،با تمام کامیابی ها و ناکامی هایش ،با تمام شادی ها و غصه هایش ،با تمام درد ها و رنج هایش .

صدای جیغی که بعد از بلعیدن اولین هوای اطرافم بلند شد ،نوعی اعتراض نبود بلکه نوعی اعلام حضور بود ،برای اینکه بگویم من آمده ام تا جریان داشته باشم ،آمده ام تا یاد بگیرم تمام زمین خوردن ها و بلند شدن های بعدش را ،آمده ام که برسم به تمام نرسیده هایم ،آمده ام تا سهمی اندازه همان مشت کوچکم در بهبود زندگی کسی داشته باشم ،آمده ام تا حداقل برای یک نفر هم که شده امید باشم ،آمده ام تا مدتی بمانم و رنگی خوشرنگ از خودم بجا بگذارم و برگردم .

آری ،امروز روز به تکامل رسیدن همان سلول کوچکی ست که برای بقایش جنگید و تقسیم شد و تبدیل شد به یک موجود واحد ؛تبدیل شد به من ،با تمام خوشی ها و ناراحتی هایم ،با تمام درد ها ومصیبت هایم ،با تمام شکست ها و پیروزی هایم .

من با تمام بدی ها و سختی های این دنیا بازهم روز تولدم میشوم همان نوزاد ظریف و شکننده ،همان دخترک مومشکی و لجباز 5 ساله ،همان دخترک احساسی 8 ساله ،همانی که وقتی فهمید دنیای واقعی از دنیای تصوراتش کاملا متفاوت است بجای ترسیدن خندید  و گفت مهم منم و روحم که جریان داره ،همان دختر نوجوانی که با تمام همسالانش یک فرق اساسی داشت، نوجوانی اش پله ای شد برای عمیق فهمیدنش و درگیر شدن در یادگیری و پژوهش و تلاش و زمین خوردن ها و بلند شدن های بسیار ،همان دختری که برای کتاب هایش گریه می کرد و عروسک هایش را نادیده می گرفت درست مثل همان شبی که تا خود صبح بیدار ماند و ذوق زده بابالنگ دراز را خواند ،همانی که با شعرهای حافظ و مولانا و سهراب انس گرفت وتفریحش شد نوشتن و غصه هایش را لابه لای ورق های کتابهایش جا میگذاشت ،دنیای حرفهایش خلاصه شد به دفترخاطرات و آهنگ هایش ،روزهای خوشش قاب گرفته شد در میان عکس هایش ،من همانی ام که با ولع این دنیای عجیب و غریب را به آغوش سپرده ودرهمهمه آن با دلخوشی هایم انس گرفتم .

تولدت مبارک من :)

 

 

آهنگ fly me to the moon از فرانک سیناترا رو گوش بدیم :)))))))

 

 

همون اهنگی که توی ا

ین پست گفته بودم راجبش :)

 


1.من همیشه از هوای ابری و بارونی لذت میبرم اما امروز نه !!!

2.چند وقتی میشه با فعال کردن دیدئو دیگه راحتم و نیازی به برای باز کردن یوتیوب نیست .

3.من چجوری به این بشر بفهمونم وقتی یبار میگم دوست ندارم راجبم پیش بقیه حرف بزنی چرا بازم هر جا میرسی راجبم حرف میزنی .

4.یه چند تا اهنگ خوش ریتم و قشنگ معرفی کنید (لایت و آروم باشه ترجیحا )مرسی :)

5.جهان با من برقص رو کسی دیده ؟قشنگه؟

 

پ ن : یوتیوبری رو میشناسید که ولاگ های علمی بذاره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


شاید شنیدن خبر فوت استاد ضربه ای محکم شد به عمق جانم ؛من همانقدر که به موسیقی جهان اهمیت میدهم به موسیقی های او و فرزندان خوش آوایش اهمیت می دهم چرا که زبان فارسی را انگونه که باید نیک میدارند و سبکشان مورد پسندم است  ؛تمام خبر گذاری ها رادنبال کردم و رسیدم به پست همایون شجریان و تکذیب خبر فوت ؛جانی تازه گرفتم 

خدا حفظت کند برایمان استاد عزیز :)

پست اینستاگرامی همایون شجریان که از سایت ایسنا برداشتم :

 

پ ن:عنوان پست از آلبوم جانِ جان استاد شجریان 

 

مرغ سحر (جزو اهنگاییه که خیلی دوستش دارم )
 


سلام رفقای بیانی اقا تو رو خدا بیاین دستاتون رو بشورید و ویتامین بخورید و غذاهای مقوی و از اینجور حرفا که لازمه حتما انجام شه =)

آقا این ویروسه اونقدرام که همه میگن بد نیستا کلی خوبی هم داره:///

مثلا من هر جا خوندم بچه های مدرسه ای کلی امتحان داشتن که لغو شد و همه موندن تو خونه و مصرف اینترنت رفته بالا و اوپراتور های سرویس دهنده حسابی اوضاع ترافیک فروشی شون خوب شده و خیابونا خلوت شده و مشکل الودگی هوا و ترافیک درون شهری رو به بهبوده ،کنسرتای به اون خوبی که بعضی دوستان درصدد کنسل کردنشون بودن خیلی اتوماتیک کنسل شدو سالن های ارایشی و باشگاه ها هم که کلا کنسل شد تازه چین هم اومد لطف مون رو جبران کرد و یکم از ما بیشتر هم برامون ماسک فرستاد و ما همه رو داریم پخش میکنیم تو بازار سیاه تا راحتتر دست مشتری برسه و ماسک ساده بدون فیلتر هزاری بشه دونه ای 10 هزار تومن و دستکش یه بار مصرف ساده که قبلا 100 تاش ده هزار تومن بود بشه صد و پنجاه هزار تومن که در واقع داره به گردش مالی در بازار سلامتی اضافه میشه ،الکل سفید هم کلا از لیست تموم داروخونه ها حذف شده به سلامتی دیگه باید تو گلدون منابع مورد نیاز برای استخراج لیدوکائین بکاریم و انشالله بعده سه سال اگه بیمار نمرد بی حسش کنیم و امپوله رو بزنیم بهش =)))

 

پ ن :ولی جدن مراقب باشید =)))

پ ن 2 :ملت شاد به ما میگن که راجب همه چیز میشینیم جک میسازیم و میگیم این که چیزی نیست بزار الان یه جک می سازم حال کنید :))

پ ن 3 :به جای اینکه خودمون به هم دیگه کمک کنیم احتکار میکنیم و باعث بیماری یه عده میشیم که بخاطر کارای ما به اون روز افتادن،بیاید نکنیم این کارو اگه من تو خونه با 3-4 نفر زندگی میکنم به اندازه خودمون ماسک و ضدعفونی کننده بخرم حق بقیه رو ضایع نکنیم و بخاطر منافع خودمون و نیاز اون یکی قیمتو نرسونیم به سقف اون پول چیزی جز چرک و الودگی نیست چون کاملا ناحقه .

پ ن 4 :سعی کنیم انسان خوبی باشیم نه ادم خوبی:))

روزتون خوش و از کرونا در امان =))

چند دقیقه بعد از پست نوشت :مواظب گلبول های گوگولی تون هم باشید عزیزان و قدرشونو بدونید  ^ــ^


این روزا وقتی میخوام بخوابم با خودم فکر میکنم ؛هی دود ،اگه خوابیدی و بیدار شدی دیدی تب داری و سرفه خشک هم روش میخوای چه غلطی کنی ؟

نگفته بودم اما من وصیت ناممو از قبل نوشته بودم و حالاهم چند تا بند بهش اضافه کردم ،اما من نباید با کرونا بمیرم ،پس برای چی کارت اهدا عضو گرفتم.مثل سیل پارسال هر شب کوله پشتی مو چک میکنم ،لباس گرم ،بطری آبی که هر شب آب داخلشو عوض میکنم ،دفترچه بیمه و کارت ملی و کارت بانکی و دستکش و پلاستیک و دستمال کاغذی ،دفتر مخصوصمم همیشه هست با خودکار آبیم ،یکی دوتا خوراکی حاضری و ورقه قرص های رنگ وارنگ از قرص مسکن تا قرص معده و آهن ،با اومدن کرونا ماسک و دستکش لاتکس و الکل وصابون مایع هم بهش اضافه شده ،شاید برای خیلی ها این ترس خنده دار باشه اما تک تک لحظات اسفند و فروردین قبل همینجوری بود ؛پیچوندن لب تاپ و شارژرش و هندزفری توی کاور ضد آب و همه اینا همراه بارونی و کتونی و کلاه بافتم کنار تختم قرار میگیرن و از ته قلبم آرزو میکنم شب به صبح برسه بدون دردسر نه مثل اسفند پارسال ونه اسفند امسال !!!! 

شاید ندونید :دوباره هشدار سیل دادن :///                                     

پ ن :کاش اونقدری بچه بودم که فقط خوشحال باشم مدرسه تعطیل شده و من میتونم بیشتر کارتون های مورد علاقمو ببینم .کاش.

پ ن 2 :از اینکه آلرژی دارم و ضدعفونی کردن شهر باعث شده حتی تا تو حیاط هم نتونم برم بشدت عصبی ام .

پ ن 3 :فقط آهنگامن که باعث میشن من توان تحمل اینهمه غمو داشته باشم و از پشت پنجره هم این شهر روح زده رو پر هیاهو ببینم .

تا قسمتی آرام بخش

با من لج کرده و مدیا نمیاد مجبور شدم لینک بذارم :///(آهنگ آخرین رقص ـفرانسوی )

 


لحظه ای که تصمیم به شرکت گرفتم توی یه گوشه از ذهنم یه چراغی روشن شد که هی دود یه نگاه به خودت بنداز ببین چرخش درجه دار زمین چقدر تغییرت داده .

باید اعتراف کنم که من یکمی  بی حوصله تر و عصبی تر شدم ،دلیلش هم مشخصه چون نیاز به اون مسافرتی دارم که نرفتم ،رفتار هام پخته تر شده و سعی میکنم قضاوت نکنم ؛خلا های روحیم ،جبران شده و قوی تر از گذشته رفتار میکنم ،میفهمم که همیشه حرف زدن موثر نیست و تاثیر سکوت خیلی بیشتره ،گاردم نسبت به رفتارا و کارای بابا مامانم کمتر شده چون تازه دارم دلیل اونهمه قانون و سختگیری رو میفهمم ،قبلا همیشه با هر حرف درشتی بغض میکردم اما الان یاد گرفتم که ارزش کلماتو خودمون تعیین میکنیم ،حرف زدنم درست نبود چون هنوز نفهمیده بودم هر جا باید چجوری رفتار کنم اما الان میدونم و متناسب با موقعیتی که توش هستم حرف میزنم و رفتار میکنم .رنگای شاد بیشتر استفاده میکنم ،بیشتر سعی میکنم بخندم ،بیشتر بنویسم ،برای خودم لحظه های شاد میسازم و به این درک رسیدم که همیشه نباید دنبال همه چیز دوید بعضی اوقات فقط باید زندگی کرد،یاد گرفتم بیشتر ببخشم و به ضعیف تر از خودم کمک کنم .

یادگرفتم زندگی کنم .

 

پ ن :21savage یه آلبوم داره به اسم i am .i was که به اسم همین چالشه یکی از آهنگاش که تو این پست گذاشتم اسمش monster هست ،میگه قدرت ،پول و شهرت یک هیولا می سازد .هیولا .(که یه واقعیته :)

monster


سلام کیدچه ،حالت چطوره ؟

از آخرین باری که دیدمت چند ماهی میگذره ،اگر بخاطر این کرونای لعنتی نبود حاضر بودم دوساعت راه رو بیام و انقدر سفت به آغوشت بکشم که صدای استخوون هاتو بشنوی :)))نمیدونم از آخرین باری که پول هامون رو روی هم گذاشتیم و رفتیم آیس پک خریدیم چقدر میگذره اما حقیقتا دلم برای اون روزا تنگ شده ،دلم برای همه روز های قبل قرنطینه تنگ شده حتی بدترینشون ،برای اینکه فارغ از همه چی دستمو بندازم دور گردنت وبرات از سوتی هام تعریف کنم .

حتی دلم میخواد بازم بریم پیاده روی حتی اگه تو زنگ خونه ها رو بزنی و دستمو بکشی تا فرار کنیم ،حتی اگه بدون برنامه قبلی بریم خونه تون و مجبور شیم نهار درست کنیم و همه ظرفای نهارم مامانت بندازه گردنمون .من عکس کراش جدیدمو که توی فلان فیلم بازی کرده رو بهت نشون بدم و بشینیم راجب اینکه من چند تا کراش داشتم حرف بزنیم ،باهم آهنگ گوش بدیم وویدئو بگیریم و اعتراف کنیم که اسنپ چت معجزه زیباییه :)))بعد بشینیم ویدئو هامونو ادیت بزنیم برای کانال یوتیوبی که هنوز که هنوزه نساختیمش چون خوب برای ویندوز پیدا نکردیم ،بهت ویدئو هایی که دوست دارمو نشون بدم ،تو آینه قدی سلفی بگیریم و به خز بودنمون بخندیم

اینو بدون که این رفیقت همیشه به داشتن تو افتخار کرده :)))بمونی برام :)))دوست دارم ❤❤

به وقت 22 اسفند 98 

 

 

پ ن :برای خودشم فرستادم :)))

پ ن 2 :ممنون از 

آقاگل  و

آقا علیرضا  برای دعوتتون :)))

پ ن 3:از

کالیستو جانم  و

آرام عزیزم  هم دعوت میکنم که بنویسن :))

پ ن 4 :یکی از آهنگای مورد علاقه کیدچه ❤️(بعدا به پست اضافه شد به دلیل لج کردن بیان باکس با من ) 

دریافت

​​​​​

 

 


لحظه ای که تصمیم به شرکت گرفتم توی یه گوشه از ذهنم یه چراغی روشن شد که هی دود یه نگاه به خودت بنداز ببین چرخش درجه دار زمین چقدر تغییرت داده .

باید اعتراف کنم که من یکمی  بی حوصله تر و عصبی تر شدم ،دلیلش هم مشخصه چون نیاز به اون مسافرتی دارم که نرفتم ،رفتار هام پخته تر شده و سعی میکنم قضاوت نکنم ؛خلا های روحیم ،جبران شده و قوی تر از گذشته رفتار میکنم ،میفهمم که همیشه حرف زدن موثر نیست و تاثیر سکوت خیلی بیشتره ،گاردم نسبت به رفتارا و کارای بابا مامانم کمتر شده چون تازه دارم دلیل اونهمه قانون و سختگیری رو میفهمم ،قبلا همیشه با هر حرف درشتی بغض میکردم اما الان یاد گرفتم که ارزش کلماتو خودمون تعیین میکنیم ،حرف زدنم درست نبود چون هنوز نفهمیده بودم هر جا باید چجوری رفتار کنم اما الان میدونم و متناسب با موقعیتی که توش هستم حرف میزنم و رفتار میکنم .رنگای شاد بیشتر استفاده میکنم ،بیشتر سعی میکنم بخندم ،بیشتر بنویسم ،برای خودم لحظه های شاد میسازم و به این درک رسیدم که همیشه نباید دنبال همه چیز دوید بعضی اوقات فقط باید زندگی کرد،یاد گرفتم بیشتر ببخشم و به ضعیف تر از خودم کمک کنم .

یادگرفتم زندگی کنم .

 

پ ن :21savage یه آلبوم داره به اسم i am .i was که به اسم همین چالشه یکی از آهنگاش که تو این پست گذاشتم اسمش monster هست ،میگه قدرت ،پول و شهرت یک هیولا می سازد .هیولا .(که یه واقعیته :)

monster


این روزا وقتی میخوام بخوابم با خودم فکر میکنم ؛هی دود ،اگه خوابیدی و بیدار شدی دیدی تب داری و سرفه خشک هم روش میخوای چه غلطی کنی ؟

نگفته بودم اما من وصیت ناممو از قبل نوشته بودم و حالاهم چند تا بند بهش اضافه کردم ،اما من نباید با کرونا بمیرم ،پس برای چی کارت اهدا عضو گرفتم.مثل سیل پارسال هر شب کوله پشتی مو چک میکنم ،لباس گرم ،بطری آبی که هر شب آب داخلشو عوض میکنم ،دفترچه بیمه و کارت ملی و کارت بانکی و دستکش و پلاستیک و دستمال کاغذی ،دفتر مخصوصمم همیشه هست با خودکار آبیم ،یکی دوتا خوراکی حاضری و ورقه قرص های رنگ وارنگ از قرص مسکن تا قرص معده و آهن ،با اومدن کرونا ماسک و دستکش لاتکس و الکل وصابون مایع هم بهش اضافه شده ،شاید برای خیلی ها این ترس خنده دار باشه اما تک تک لحظات اسفند و فروردین قبل همینجوری بود ؛پیچوندن لب تاپ و شارژرش و هندزفری توی کاور ضد آب و همه اینا همراه بارونی و کتونی و کلاه بافتم کنار تختم قرار میگیرن و از ته قلبم آرزو میکنم شب به صبح برسه بدون دردسر نه مثل اسفند پارسال ونه اسفند امسال !!!! 

شاید ندونید :دوباره هشدار سیل دادن :///                                     

پ ن :کاش اونقدری بچه بودم که فقط خوشحال باشم مدرسه تعطیل شده و من میتونم بیشتر کارتون های مورد علاقمو ببینم .کاش.

پ ن 2 :از اینکه آلرژی دارم و ضدعفونی کردن شهر باعث شده حتی تا تو حیاط هم نتونم برم بشدت عصبی ام .

پ ن 3 :فقط آهنگامن که باعث میشن من توان تحمل اینهمه غمو داشته باشم و از پشت پنجره هم این شهر روح زده رو پر هیاهو ببینم .

تا قسمتی آرام بخش

با من لج کرده و مدیا نمیاد مجبور شدم لینک بذارم :///(آهنگ آخرین رقص ـفرانسوی )

 


سلام رفقای بیانی اقا تو رو خدا بیاین دستاتون رو بشورید و ویتامین بخورید و غذاهای مقوی و از اینجور حرفا که لازمه حتما انجام شه =)

آقا این ویروسه اونقدرام که همه میگن بد نیستا کلی خوبی هم داره:///

مثلا من هر جا خوندم بچه های مدرسه ای کلی امتحان داشتن که لغو شد و همه موندن تو خونه و مصرف اینترنت رفته بالا و اوپراتور های سرویس دهنده حسابی اوضاع ترافیک فروشی شون خوب شده و خیابونا خلوت شده و مشکل الودگی هوا و ترافیک درون شهری رو به بهبوده ،کنسرتای به اون خوبی که بعضی دوستان درصدد کنسل کردنشون بودن خیلی اتوماتیک کنسل شدو سالن های ارایشی و باشگاه ها هم که کلا کنسل شد تازه چین هم اومد لطف مون رو جبران کرد و یکم از ما بیشتر هم برامون ماسک فرستاد و ما همه رو داریم پخش میکنیم تو بازار سیاه تا راحتتر دست مشتری برسه و ماسک ساده بدون فیلتر هزاری بشه دونه ای 10 هزار تومن و دستکش یه بار مصرف ساده که قبلا 100 تاش ده هزار تومن بود بشه صد و پنجاه هزار تومن که در واقع داره به گردش مالی در بازار سلامتی اضافه میشه ،الکل سفید هم کلا از لیست تموم داروخونه ها حذف شده به سلامتی دیگه باید تو گلدون منابع مورد نیاز برای استخراج لیدوکائین بکاریم و انشالله بعده سه سال اگه بیمار نمرد بی حسش کنیم و امپوله رو بزنیم بهش =)))

 

پ ن :ولی جدن مراقب باشید =)))

پ ن 2 :ملت شاد به ما میگن که راجب همه چیز میشینیم جک میسازیم و میگیم این که چیزی نیست بزار الان یه جک می سازم حال کنید :))

پ ن 3 :به جای اینکه خودمون به هم دیگه کمک کنیم احتکار میکنیم و باعث بیماری یه عده میشیم که بخاطر کارای ما به اون روز افتادن،بیاید نکنیم این کارو اگه من تو خونه با 3-4 نفر زندگی میکنم به اندازه خودمون ماسک و ضدعفونی کننده بخرم حق بقیه رو ضایع نکنیم و بخاطر منافع خودمون و نیاز اون یکی قیمتو نرسونیم به سقف اون پول چیزی جز چرک و الودگی نیست چون کاملا ناحقه .

پ ن 4 :سعی کنیم انسان خوبی باشیم نه ادم خوبی:))

روزتون خوش و از کرونا در امان =))

چند دقیقه بعد از پست نوشت :مواظب گلبول های گوگولی تون هم باشید عزیزان و قدرشونو بدونید  ^ــ^


شاید شنیدن خبر فوت استاد ضربه ای محکم شد به عمق جانم ؛من همانقدر که به موسیقی جهان اهمیت میدهم به موسیقی های او و فرزندان خوش آوایش اهمیت می دهم چرا که زبان فارسی را انگونه که باید نیک میدارند و سبکشان مورد پسندم است  ؛تمام خبر گذاری ها رادنبال کردم و رسیدم به پست همایون شجریان و تکذیب خبر فوت ؛جانی تازه گرفتم 

خدا حفظت کند برایمان استاد عزیز :)

پست اینستاگرامی همایون شجریان که از سایت ایسنا برداشتم :

 

پ ن:عنوان پست از آلبوم جانِ جان استاد شجریان 

 

 
 

مرغ سحر (جزو اهنگاییه که خیلی دوستش دارم )
 

 

 


1.من همیشه از هوای ابری و بارونی لذت میبرم اما امروز نه !!!

2.چند وقتی میشه با فعال کردن دیدئو دیگه راحتم و نیازی به برای باز کردن یوتیوب نیست .

3.من چجوری به این بشر بفهمونم وقتی یبار میگم دوست ندارم راجبم پیش بقیه حرف بزنی چرا بازم هر جا میرسی راجبم حرف میزنی .

4.یه چند تا اهنگ خوش ریتم و قشنگ معرفی کنید (لایت و آروم باشه ترجیحا )مرسی :)

5.جهان با من برقص رو کسی دیده ؟قشنگه؟

 

پ ن : یوتیوبری رو میشناسید که ولاگ های علمی بذاره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


طبق عادت هر ساله ،عودی روشن میکنم و شروع میکنم به نوشتن قبل از پایان سال تمام خوبی ها و بدی ها و اتفاقات تلخ و شیرین و اهداف و خواسته هایم را ؛متاسفانه امسال خاطرات تلخ و بدش به خاطرات خوب و شیرینش می چربد و حس کرختی به آدم دست میدهد ،ستون هدف هایم امسال پراست ،به قول کیدچه اگر زنده بمانم همه شان را انجام میدهم ؛از باکس های 15 دقیقه ای ورزشم گرفته تا کنکور و دانشگاه ،درختان حیاطمان لباس نو پوشیده اند ،لباس های سبز با شکوفه های سفید و صورتی و .که به من حس زنده بودن را منتقل میکنند ،هوای باران زده و نیمه سرد این روزها را به ریه میکشم ،دستهایم جایی میان تنه نم دار درختان متوقف میشود ،اگر قرار بود خانواده ای از طبیعت داشته باشم ،مادرم دریا بود ،پدرم کوه ،برادرو خواهرم درخت ها بودند ؛حس تازگی و لطیفی برگهای تازه جوانه زده زیر دستانم به من یادآور میشود بهار نشانه حضور فرستاده ،بوی نم خاک را خیلی دوست دارم شاید به خاطر این است که ما از خاک زاده شدیم و به آن باز میگردیم ،درست مثل مادری می ماند که بیشتر نادیده اش میگیریم ،چشمانم از دیدن اینهمه سبزی نه تنها خسته نمیشود بلکه باعث میشود چیزی مانند سمباده بیفتد به جان دلم و تمام تلخی ها را بسابد و بریزد دور؛همه شان را ؛

پیشاپیش بهار و عیدتون مبارک 

امیدوارم امسال سال خوبی برای هممون باشه پر از اتفاق های خوب و شیرین :‌))

 

پ ن :تو خونه بمونیم و جلوی شیوع بیشتر از این رو بگیریم ،خواهش میکنم از جون عزیزانتون براتون مهمه تا جایی که امکان داره توی خونه بمونید و بهداشت رو رعایت کنید و هوای خانواده اتون رو داشته باشید 

 

پ ن 2 :یه اهنگ شاد و کاملا بهاری و نوروزی :)))

نوروزـ همایون شجریان (حتما گوش بدید )

 

پ ن 3 :

پست آسوکا رو که خوندم خواستم منم اینجا بگم خواهشا نیاید شمال (نه شمال خواهشا مسافرت نرید )به خودتون و ما رحم کنید ،ویلا و خونه و هرچی که اینجا دارین سر جاش هست و میتونید بعدا هم بیاید مسافرت ،خواهشا با اومدنای الکی مسبب مرگ یه عده دیگه نباشید ،بعضی ها میگن نه ما سالمیم و کرونا نداریم ،این ویروس دوره نهفتگی داره و توی همین دوره میتونه تمام اونایی که شما باهاشون در تماسید رو آلوده کنه و حتی بکشه ،80 درصد افراد علائمی که همه جا ازش صحبت میشه رو ندارن و یکهو نفسشون بند میاد و راهی ای سی یو میشن ،نکنید این کارو این دو هفته رو هم بشینید تو خونه هاتون یه عالمه آدم دیگه رو بدبخت نکنید .

 

شکوفه های درختامون :کلیک +کلیک +کلیک

 

 

 

 


1.اون شبی که با بچه ها رفتیم شام خوردیم و با خیال راحت تا ساعت یازده و نیم برای خودمون تو پاساژا چرخیدیم و خرید کردیم :)

2.تموم شدن دبیرستان (از لحاظ تنفر از کادر مدیریت)

3.کنسل شدن کلاس شیمی وپیاده روی طولانی با بی زیر بارون 

4.اون روز بارونی و مه گرفته و سرد وسط تابستون تو روستا ^ــــ^

5.خریدن  کتابای مورد علاقم با بهترین کیفیت (از لحاظ جلد وضخامت برگه و قیمت )

6.maluma/g-eazy/cardi b /21savage /j balvin /billie eilish /imagine dragons

7.سوتی جلوی کراش کیدچه که باعث شد بالاخره مدل موهاشو عوض کنه :)

8.تمام وقتایی که پیانو گوش دادم و عکاسی کردم:)

 

پ ن :مرسی از دعوتت ٖآرام جانم  و ممنون از شارمین بابت راه انداختن چالش :)

پ ن 2 :کالیستو ،آقا علیرضا ،صنما ،فاطمه (وب قاطی پاتی )و بقیه عزیزانی که این پست رو میخونین هم دعوتین :)))

 


1.بابا امسال عیدی مو کارت به کارت کرد وحقیقتا حسش مثله عیدی های قبلی نبود با اینکه یه مبلغ قابل توجهی بهش اضافه شده بود 

2.این روزا به چهار قسمت تقسیم شده ؛درس ،عکاسی ازبهار حیاط جذابمون ،پایتخت 6 وآهنگام :)

3.به عموم میگم عیدی من چی ؟میگه برات یه ژل ضدعفونی کننده پست کنم خوبه ؟(میگه تازه اشانتیون یه جفت دستکش لاتکس برات میفرستم)

4.حقیقتا تنکس گاد که الان درگیر آزمون و آموزش انلاین مدرسه نیستم 

5.کیدچه لعنتی به شوخی ادای سرفه درآورده و خودشو به بیحالی زده جلوی باباش الان چهار روزه تو اتاقش حبسش کردن ناقل نباشه :))))

6.احتیاج دارم یه خوش سلیقه که اهنگای فرانسوی و اسپانیایی و انگلیسی گوش میده و حداقل بالای 200 تا اهنگ سیو شده داشته باشه اکانت اسپوتی فای شو بهم امانت بده :////

7.من اگه 13 تیر بیدار شم  کنکور ندم  باورم میشه کنکور افتاده عقب :////هیچ تظمینی نیست رو حرفشون بمونن :///

8.هدفونی که داداش کوچیکه به فنا داد شده سه میلیون و نهصد  ://///

9.مرسی از اونایی که استوری کردین درخانه میمانیم و روز اول عید رفتین عید دیدنی :///حداقل میرید اطلاع رسانی عمومی نکنین ،دیگه کسی رو حرف شما حساب نمیکنه ://

10.# با ـ پیژامه  ـ ماماندوز ـ در ـ خانه ـ بمانیم :)))

11.این روزا انقدر بین علمای علم اختلاف نظر پیدا شده که شما فقط خونه بمون و دستاتو بشور 

12.جهل تا کجا که بچه 5 سال الکل میدین بخوره که کرونا نگیره ،بچه کلا میمیره :////

13.اثر مرکب رو حتما بخونین 

14.درسته عنوان به متن ربطی نداره اما قشنگه :))

15.پارسال همین موقع داشتم میزدم تو سر و کله فافا که چرا دیر اومده عید دیدنی :///

16.از این دابسمش ها و کلیپ ها زیاد دیدیم ،اینو پریسا برام فرستاده :کلیک

 

پ ن :یه چند تا فیلم علمی تخیلی خوب معرفی کنید 


عشق همه چیز انسان هاست اما آنرا درک نمی کنند. اگر درک می کردند، ناپدید می شد. تنها چیزی که میدانم این است که چیز ترسناکی است. انسان ها از آن می ترسند و به همین دلیل مسابقه ی تلویزیونی اجرا می کنند تا ذهن شان را از آن منحرف کرده و به چیز دیگری فکر کنند. عشق ترسناک است چون با قدرت شدیدی شما را به درون خود میکشد، سیاهچاله کلان جرمی که از بیرون هیچ اهمیتی ندارد، اما از درون هر چیز منطقی را که می دانید، زیر سوال می برد. باعث میشود کارهای احمقانه کنید، چیزهایی که برخلاف هر منطقی است. انتخاب اضطراب به جای آرامش، فناپذیری به جای جاودانگی و زمین به جای وطن.

# بخشی از متن کتاب 

 

 

در یک غروب مرطوب جمعه، پروفسور اندرو مارتین، استاد دانشگاه کمبریج بزرگ‌ترین معمای ریاضی جهان را حل می‌کند. بعد ناپدید می‌شود. انسان‌ها داستان اوست.

 

# کتاب انسان ها اثر مت هیگ 

ترجمه گیتا گرگانی 

 

پ ن : این روزا بهم دیگه کتاب و موزیک و فیلم خوب معرفی کنیم ،خیلی لذت بخشه :)

پ ن 2 :اگر حوصله داشتید به بخش چیا گوش میدم تو نوار بالای وبم هم سر بزنید به مرور اضافه میشه :)

پ ن 3 :اگر موافق باشید کتابایی که خوندم رو هم معرفی کنم بگید 

 


من پشت دفتر روزمرگی هام یه لیست 60 تایی دارم از کارایی که قبل از مرگ باید انجام بدم ،اینجا ده تایی که ارجعیت داره برام رو مینویسم :)

1.از یک آدم به یک انسان تبدیل بشم ؛که یکی از هدف هام  کمک به ادمای نیازمند ،بچه های کار و بی سرپرست ونی باشه که تنهایی دارن یک زندگی رو اداره میکنن .

2.بهترین بودن در مسٔولیت شغلی ؛نمیدونم چه شغلی قراره داشته باشم اما میخوام تو هر شغلی که هستم هر آنچه که از توانم برمیاد رو انجام بدم .

3.موسیقی ؛ بی نهایت عاشق ریتم و ساز و آهنگم ،دوست دارم قطعه های بتهوون ،کلایدرمن ،برندل ،شوپن رو با پیانو اجرا کنم :) و یه پیانو گرند مشکی و درام و تانگ درام داشته باشم :)

4.مستقل شدن ؛منکر اینکه خانوادم رو خیلی دوست دارم نمیشم اما دلم میخواد مستقل زندگی کنم چون استقلال داشتن علاوه بر یه خوشی زیر پوستی باعث میشه آدم خودش رو محک بزنه و یاد بگیره چجوری باید خودش زندگیشو اداره کنه .

5.تحصیل توی یکی از دانشگاه های برتر دنیا ؛خیلی دلم میخواد حتی شده 2 سال هم تویه دانشگاه تحقیقاتی تحصیل کنم و پروژه انجام بدم .

6.دو تا کتاب دارم که جفتش نیمه نوشته شدس و خیلی دلم میخواد تمومشون کنم و بسپارمشون دست یه ناشر درست و حسابی و کتابایی که نخوندم هم حتما بخونممممم :)

7.عکاسی حرفه ای ؛من  میتونم با دوربین عکسای تمیز و دقیقی بگیرم مخصوصا طبیعت و پرتره اما دلم میخواد حرفه ای دنبالش کنم و یه دوربین خفن و یه لنز خفن تر بخرم :)

8.یه جیپ آبی بخرم و باهاش برم سفر ؛کل خاندان میدونن من عاشق جیپ ام :)

9. لایف استایل مشخص و مخصوص خودمو داشته باشم 

10.موهامو آبی کنم :)

 

پ ن 1:ممنون از سید جواد بابت راه انداختن چالش :)

پ ن 2:تشکر ویژه از فاطمه بابت دعوت من :)))مرسی جانم :))

پ ن 3 :از آرام عزیزم ،کالیستو جانم ،حریربانو وکیمیا جان و هم چنین آقا علیرضا و جناب مشتاق الیه و بقیه دوستانی که این پست رو میخونن دعوت میکنم بنویسن :)

پ ن 4 :امیدوارم همتون سلامت و تندرست باشید رفقا :)

پ ن 5 :در راستای تمدد اعصاب و لذت بردن از عصر های خنک بهاری میروم چایی بهارنارنج دم کنم +نبات :)

 


چیزی گلویم را فشار میدهد ،احساس خفگی میکنم ،درست مثل زمستان دو سال پیش که داخل آسانسور گیر افتاده بودم ،آسانسور با سرعت وحشتناکی پرت شد پایین و همانجا بود که حس کردم کارم تمام است ،جایی بین طبقه 2 و 3 متوقف شد ،قلبم سرجایش نبود ،جایی پشت دهانم بود ،دستهایم کبود شده بودند ،نفسم بالا نمی آمد ،تنها بودم ،جایی حوالی ریه هایم برای اکسیژن تقلا میکرد اما چیزی نمی یافت  ،پرت شدم کف آسانسور ،دوباره شروع به حرکت کرد نمیدانم طبقه اول بود یا همکف که متوقف شد ،دیگر چیزی نفهمیدم ،چشم هایم را که باز کردم جایی میان آغوش کیدچه بودم ،سینه ام میسوخت ،توانایی تکان دادن دستهایم را نداشتم ،مادر کیدچه سعی داشت آب قند به خوردم بدهد ،دهانم چفت شده  بود ،فکم تکان نمیخورد ؛یک چیزی انگار با همه توانش گلویم را فشار میداد ،درست مثل همین حالا ؛

 میدانم آخرش این خفگی تدریجی مرا خاموش میکند و روحم را میبلعد .

تمام جانم درد میکند .

قلبم دوباره سر جایش نیست .

دستهایم در حال یخ زدن است .

شاید چیزی در من منفجر شده و این هم ترکش هایش باشد .

نمیدانم .

 

 


شاید تنها چیزی که جلوی طغیان این خفگی را میگیرد


من پشت دفتر روزمرگی هام یه لیست 60 تایی دارم از کارایی که قبل از مرگ باید انجام بدم ،اینجا ده تایی که ارجحیت  داره برام رو مینویسم :)

1.از یک آدم به یک انسان تبدیل بشم ؛که یکی از هدف هام  کمک به ادمای نیازمند ،بچه های کار و بی سرپرست ونی باشه که تنهایی دارن یک زندگی رو اداره میکنن .

2.بهترین بودن در مسٔولیت شغلی ؛نمیدونم چه شغلی قراره داشته باشم اما میخوام تو هر شغلی که هستم هر آنچه که از توانم برمیاد رو انجام بدم .

3.موسیقی ؛ بی نهایت عاشق ریتم و ساز و آهنگم ،دوست دارم قطعه های بتهوون ،کلایدرمن ،برندل ،شوپن و باخ البته :) رو با پیانو اجرا کنم :) و یه پیانو گرند مشکی و درام و تانگ درام داشته باشم :)

4.مستقل شدن ؛منکر اینکه خانوادم رو خیلی دوست دارم نمیشم اما دلم میخواد مستقل زندگی کنم چون استقلال داشتن علاوه بر یه خوشی زیر پوستی باعث میشه آدم خودش رو محک بزنه و یاد بگیره چجوری باید خودش زندگیشو اداره کنه .

5.تحصیل توی یکی از دانشگاه های برتر دنیا ؛خیلی دلم میخواد حتی شده 2 سال هم تویه دانشگاه تحقیقاتی تحصیل کنم و پروژه انجام بدم .

6.دو تا کتاب دارم که جفتش نیمه نوشته شدس و خیلی دلم میخواد تمومشون کنم و بسپارمشون دست یه ناشر درست و حسابی و کتابایی که نخوندم هم حتما بخونممممم :)

7.عکاسی حرفه ای ؛من  میتونم با دوربین عکسای تمیز و دقیقی بگیرم مخصوصا طبیعت و پرتره اما دلم میخواد حرفه ای دنبالش کنم و یه دوربین خفن و یه لنز خفن تر بخرم :)

8.یه جیپ آبی بخرم و باهاش برم سفر ؛کل خاندان میدونن من عاشق جیپ ام :)

9. لایف استایل مشخص و مخصوص خودمو داشته باشم 

10.موهامو آبی کنم :)

 

پ ن 1:ممنون از سید جواد بابت راه انداختن چالش :)

پ ن 2:تشکر ویژه از فاطمه بابت دعوت من :)))مرسی جانم :))

پ ن 3 :از آرام عزیزم ،کالیستو جانم ،حریربانو وکیمیا جان و هم چنین آقا علیرضا و جناب مشتاق الیه و بقیه دوستانی که این پست رو میخونن دعوت میکنم بنویسن :)

پ ن 4 :امیدوارم همتون سلامت و تندرست باشید رفقا :)

پ ن 5 :در راستای تمدد اعصاب و لذت بردن از عصر های خنک بهاری میروم چایی بهارنارنج دم کنم +نبات :)

 


این روزها حسم خنثی ست اما یک حال خوش که هنوز سر منشا آن را نیافته ام زیر پوستم در جریان و شبیه تلنگر است ،اتاقم شبیه میدان جنگ است ؛یک جنگ تمام عیار ،حسی برای جمع کردنش هم وجود ندارد ،بعضی اوقات با خودم غر میزنم که تمام لباس ها را جمع کنم بگذارم کنار و دو دست لباس بگذارم دم دست برای این روزهای قرنطینه اما میبینم که نه ؛دلم میگیرد ،از اینکه کتانی های ورزشم را  توی حیاط می پوشم و راه میروم ناراضی نیستم اما دلم مسیر طولانی تری میخواهد .

این روزها ،روزهای مورد علاقه من است ابری و بارانی ،میانه خوبی با هوای گرم ندارم ،تابستان را دوست ندارم با اینکه از نور آفتاب لذت میبرم ولی  ترجیح میدهم آنرا در مناطق سرد سیری و کوهستانی سپری کنم ،عاشق بارانی و کاپشن و کلاه بافتنی ام ؛عاشق زیر باران ادیت پیاف وفرانک سیناترا و ایندیلا گوش دادن هستم ورقص این معجزه شادی بخش ؛

راستش را بخواهید ترجیح میدهم زمان بیشتری را برای خودم بگذارم شاید کمی خودخواهی بنظر برسد اما نیاز دارم یکسری چیزها را برای خودم حل کنم ،کتاب های نخریده و خوانده نشده زیاد دارم و عمیقا به یکسال تنهایی در یک اتاق شیروانی دور از هیاهو و سرو صدا نیاز دارم برای جمع بندی افکارم ،برای بیشتر یاد گرفتن ،یاد بگیرم که چگونه ادمی باشم ،چگونه به دیگران عشق بورزم و چگونه یک انسان باشم ؛نیاز به یک سامان ذهنی درست و حسابی دارم ،به یک طبقه بندی اساسی ؛

کارکردن را دوست دارم ،حس استقلال و داشتن در آمد حریصم میکند و باعث میشود بیشتر تلاش کنم ،بابا یکسری اخلاقیات خاص دارد می گوید دختر یا پسر بودن بچه فرقی ندارد ،هر دو باید درس بخوانند و کار کنند و مستقل شوند ،شاید همین حرفها باعث شد من جرئت بیشتری برای ابراز موجودیت خودم پیدا کنم ،جرئت و جسارت بیشتری در یادگیری مهارت های مختلف پیدا کنم ،حقیقتا از او ممنونم بخاطر اینکه در شکل گیری افکار درست من نقش داشته است ،این عبارت که دستت توی جیب خودت باشد،مستقل باشی و قدرت اداره ی زندگیت را داشته باشی  مرا تکان میدهد و پر میکند از حس تلاش ؛نمیدانم شاید علت آن خوشی جذاب زیر پوستی که تکانم میدهد همین باشد

 

پ ن :و بازهم imagine dragons جذابممممم :)

 


 رفتن 

رها کردن این زندگی

​​​​و چشم هایی که بدتر از ابر بهاری می بارد 

برای او 

برای دلتنگی خنده هایش 

برای موسیقی گوش دادن هایش 

برای کتاب خواندن هایش 

برای ژست گرفتن هایش

برای تمام ناتمام او.

 

پ ن : از ساعت 4 صبحه منتظرم یکی زنگ بزنه بگه دروغ بوده ،بگه این کرونای لعنتی نفس ندا رو بند نیاورده.آخ خدااا.


میخواهم کمی از این چند روزی که در سردرگمی گذراندم بگویم ؛

درس میخواندم اما چیزی با روزهای قبل تفاوت داشت 

حال و حوصله ورزش کردن را نداشتم 

چشم هایم تا مرز بارانی شدن میرفت اما نمی بارید و جایش غده ای سنگین مینشست توی گلویم.

بابا تمام وقت زیر چشمی مرا می پایید و از حکمت زندگی و قسمت وسیر طبیعی مرگ صحبت میکرد .

مامان برایم پنکیک و شیر می آورد و با اینکه از موزیک های خارجی خوشش نمی آید برایم آهنگ های g-eazy و maluma را می گذاشت .

برادر کوچکترم برایم از حیاط شکوفه گیلاس می چید و روی میزم می گذاشت .

از هر فرصتی استفاده میکردند تا سرم را گرم کنند و فکرم را منحرف کنند اما جایی همچنان گوشه ی قلبم غمگین و دردمند است .

دوست وبلاگی  که با وجود چندین کیلومتر فاصله حال ذهن و دلم را تغییر داد و مرا به جایی میان خاطرات و شیطنت های دوران مدرسه ام برد و حقیقتا از او ممنونم .

وامروز که از خواب بیدار شدم  بعد از 5 روز غمگین و سرد و یخ زده ،قلبم مثل این چند روز سنگین نبود ،دست چپم درد نمیکرد ؛

نامه ی ده صفحه ای که برای ندا نوشتم را توی جعبه وسایلم کنار نامه هایی که برای آقاجان و دیبا و مامان جون نوشته بودم گذاشتم.

شاید نوشتن نامه دلیلی بر تغییر حالم باشد چرا که با هر سطر آن هزاران بار گریستم

 

 


 

 

 


این 9 روزی که ننوشته ام بیشتر از قبل احساس فشار می کنم و واقعا میبینم که باید بنویسم تا آرام بگیرم شاید اصلا مثال درستی نباشد اما درست مثل معتادی که چیزی برای کشیدن پیدا نمیکند و از درد به خود میپیچد ،مغزم کلمه ها را بهم میپیچد و متن میسازد و می گوید بنویس ،بنویس،باز هم بنویس .

میبینم نمیتوانم یکهو خودم را از نوشتن محروم کنم ،باید کم کم این کار را کنم ،اینجا همانطوری که عنوانش هم گویاست یکی از خانه های من است با کلی اعضای خانواده مهربان و دلسوز و راهنما و کاربلد ،شما به من بگویید ادم چطوری میتواند چند ماهی از این خانواده دور باشد ،هر بار که وبم را ترک کرده ام یا وبلاگ های قبلی ام را پاک کرده ام حس پشیمانی درونم قوت گرفته و آتش به جانم زده ،دفترچه ام پر از حرفهاییست که قرار بوده اینجا ثبت کنم ،میبینم در این چند روز گذشته چقدر بیشتر از تمام این مدت مغزم پر حرفی کرده و من فقط نوشته ام  

این بار نمیخواهم بروم و حالم را بدتر کنم ،میخواهم بنویسم مثل قبل تر ها ،مثل ماه های گذشته ،نوشتن برایم مثل دارو می ماند ،دارویی که اگر طبق قاعده استفاده نشود بدن به آن پاسخ شدیدی می دهد .

میخواهم بمانم .

 


این اپرا برای من پر از خاطره های مختلفه و بنظرم درسته ربطی به پست نداره اما باید باشه ؛مگه اصلا قراره همه چیز به هم ربط داشته باشن


در جایی دورتر از اینجا هستم ،این را مطمئنم ؛جایی که حداقل بالای 5-6 ساعت با اینجا  فاصله داشته باشد ،مثل همیشه سحر خیز میمانم ،صبح ها ساعت 6 بیدار می شوم ،با آهنگ اسپانیایی ورزش می کنم ،شاید آن موقع عادت چای خوردنم کمرنگ شده باشد اما حتما نوشیدنی گرم جزو مورد علاقه ام در صبح است ،مثل همیشه قبل از صبحانه ایمیل و شبکه های ارتباطی ام را چک می کنم ،برای کتاب و مقاله هایم ایده در سر می پرورانم احتمالا چند تایی هم نوشته و منتشر کرده ام که ممکن است موفق بوده یا نباشند اما حتما نوشته ام .یک پسر موفرفری پر انرژی خواهم داشت که احتمالا اسمش هامین یا یارا یا چیزی شبیه اینها باشد ،پسرکم را مدرسه میبرم و خودم هم میروم بیمارستان محل کارم ،هیچ ایده ای راجب همسر و زندگی مشترک آینده ام ندارم اما باید خونگرم ،خوش اخلاق و اجتماعی باشد و محض رضای خدا از موسیقی سر دربیاورد و حداقل یک ساز بلد باشد ،بعد از بیمارستان میروم کلینیک خودم که چند سالی از تاسیسش میگذرد ،ویزیت کردن کودکان سرطانی همانقدری که دردناک خواهد بود همانقدر هم شیرین است چرا که چشم هایشان لبریز از امید است و به آینده دلگرم .آخر هفته ها هم با اعضای خانواده کوچکم دل به جاده میزنیم ،همراه با آهنگ ها بلند بلند میخوانیم ،به تونل ها که میرسیم جیغ میزنیم ،به کوه و دشت و جنگل می رویم و سعی میکنیم تا میتوانیم به خودمان خوش بگذرانیم ،احتمالا سری به خانواده هایمان میزنیم و دیداری تازه می کنیم ،همچنان گل و گیاه باز قهاری می مانم و سعی میکنم از آنها بهترین مراقبت را بکنم ،تا آن موقع احتمالا به پنج زبان دلخواهم مسلط خواهم بود و ترجمه کتاب ها و مقاله هایم را خودم خواهم نوشت ،شاید تا آن موقع بخواهم در دانشگاه تدریس کنم ،میخواهم همانقدری که قرار است در اجتماع انسان مفیدی باشم همانقدرم برای خانواده ام مفید باشم .

[پست بیست سال بعد به وقت 20 اردیبهشت :)]

 

پ ن : چالش جذابی بود امیدوارم بیست سال بعد حداقل 50 درصد از این اتفاقات ثبت شده رخ داده باشه 

پ ن 2 :رهام ممنون از دعوتت :)

پ ن 3 :نمیخوام اسم ببرم و دعوت کنم که توی رودربایستی بمونید ،هر کسی که این پستو میخونه و تمایل به نوشتن داره ،از طرف من دعوته :)

پ ن 4 :دیگه چالش آهنگ مربوط به خودشو نیاز داره :)

 


20years later از yung pinch


الان دقیقا وسط اتاقم نشستم و همه وسایل جمع شده توی کارتون و کاور و جعبه و امروز خبر دار شدم تاریخ اثاث کشی تغییر کرده و ده روز دیگه هم باید همین وضعیت رو تحمل کنم ،حقیقتا حسابی کلافه ام از اول اردیبهشته هی تاریخ تغییر میکنه و من واقعا نمیدونم با این حجم از کارتون و وسیله تو اتاق چیکار کنم ،حتی فرش هم لوله شده و روی موکت زندگی به طرز عجیبی مسخره شده ،از جمع کردن هول هولکی تخت ها هم که نگم، گردنم و کتفم همچنان درد میکنه ؛برای پیدا کردن وسیله مورد نیاز هم باید لیست کارتونا مرور بشه تا ببینم چی رو کجا گذاشتم ،اگر این وسط داداش کوچیکه هم چیزی بخواد که دیگه گفتنی نیست انقدر لج میکنه و وایمیسته و تکرار میکنه که ترجیح میدم یه لگد بزنم زیر کارتونا و همش پخش شه بیرون ؛بعد از ده -دوازده  سال یه جا موندن و بعد  اثاث کشی کردن خیلی اذیت کننده اس ،اون روز به مامان گفتم بنده خداهایی که هر سال اثاث کشی میکنن چی میکشن ؛از اینکه نمیدونم چیا رو باید بریزم دور و چیا رو نگه دارم عصبی میشم هر چقدر فکر میکنم یه سری چیزا رو اگه بریزم بیرون مجبور میشم دوباره بخرمشون ،خلاصه نتیجه اش این شد که لیستی که پارسال پریسا برای اثاث کشی نوشته بود رو ازش بگیرم و بخش زیادی از مشکلم حل شد ؛الان فقط کتابام مونده که چون دارم درس میخونم روز آخر باید جمعشون کنم ؛میدونم که اومدم و تو این پست فقط غر زدم و حتی ممکنه حذفش کنم ،ممنون که غرغرامو هم میخونید :)

پ ن :بعنوان پایان این پست ،مهمون جدید اتاقم رو هم ببینید :)+کلیک 


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها