دلم میخواهد الان دانشجوی سال آخر رشته دلخواهم میبودم و درحالیکه خسته و بی رمغ به خانه آمده بودم .کیف چرم مشکی ام را به طرفی پرتاب میکردم ووقتی که داشتم با احتیاط ساعت مچی ام را روی کنسول آینه میگذاشتم برای خودم نقل قول های فالاچی را مرور میکردم یا حتی شاملو یا سیمین بهبهانی مورد علاقه ام را و بعد از گذاشتن عینکم کنار ساعتم و درآوردن پالتو ام .دستگاه پخش را روشن میکردم ؛با آهنگ fly me to the moon از فرانک همخوانی میکردم و در همان حالیکه یکدستی سعی میکردم موهای مواجم را بند کش و گیره خلاص کنم با دست آزادم دکمه کتری برقی را میزدم و بعدهم در تراس را باز میکردم تا هوای نمدار و مرده خانه جایش را به هوای سرد ودلچسب اوایل زمستان میداد .آخ امان از این زمستان دلبر .احتمالا در این بین لابه لای صدای فرانک و نقل قول های ذهنی ام پیام های صوتی تلفن را چک میکردم و طبق معمول خانواده ی جانم برایم پیغامی گذاشته اند .جوابشان را میدهم .همان موقع کتری جوش می آید و المنتش خاموش میشود .همان موقع که کتری را برمیدارم و میخواهم توی ماگ سفید حاوی پودر نسکافه ام بریزم صدای زنگ در بلند شود .نمیدانم پشت در کیست ؛شاید آن زن همسایه پر حرف است که اماده است تا یک گوش شنوا پیدا کند یا حتی آن دخترک تنهای طبقه پایینی که شبیه ادمهای افسرده رفتار میکند یا حتی احتمال اینکه صاحبخانه برای پول شارژ آمده باشد هم هست .بعد از سر وکله زدن با فرد پشت در می آمدم سراغ نسکافه ام و با بیسکوئیت کنارش از خجالت شکم گرسنه ام در می آمدم و اگر خواب یا چیز دیگری مثل فیلم هایی که ندیدمشان وسوسه ام نکند ؛می نشینم پای کتابم و تنها صدایی که بگوشم میرسد صدای آرامشبخشِ دهه 70 میلادی فرانک و تق تق دکمه های کیبوردسیستمم بود ؛

بعد از یکی دوساعت بارش فکری و تایپ بی وقفه خودم را از تمام صداهای زندگی ام محروم میکردم و اجازه میدادم که خوا ب من رو کاملا در بربگیره

 

پ ن : تصور من از دنیای آیندم:) 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها