خب به سلامتی طلسم عدم بیماری شکست و بعد از 4 سال سرما خوردم که بیشتر فکر کنم انفولانزا یا چیزی شبیهش باشه :///

انگار تو سرم سیمان ریختن و بعدم با چماق افتادن به جونم و تا میخوردم کتکم زدن و بعدم ولم کردن زیر بارون :///دقیقا توصیف حال الانمه سردرد و سرگیجه های سنگین و بدن درد شدید و گلوی متورم -ـــ-

و فردا ازمایش ://

درحالیکه داشتم از افتخاراتم توی عدم سرماخوردگی توی این چند ساله میگفتم (با همون صدای جذاب خروسیم که حاصل همین سرما خوردگی نفرین شدس )پرستار مهربون به نشانه اعتراض در یک حرکت آرتیستی یک آمپول گنده مهمانم کرد که از زور درد مجبور شدم زیپ دهن رو بکشم و با خودم بگم:

لعنت به دهنی که بی موقع باز میشه 

بعدم طی یک حرکت آرتیستی دیگه پرستاره گفت برو بیرون که نفر بعدی بیاد و عملا منو با کفشای نپوشیدم پرت کرد بیرون :/

منهم لنگ لنگان و کفش بدست از این بخش دوست داشتنی خارج شدم :)

 

پ ن :بیمارستانا به حدی شلوغه که جای ایستادن هم نیست :///

 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها